پیک نیک
جمعه من و شما و بابا ٣نفری رفتیم حیران و بعد هم آستارا.بابا بردمون یه جایه جدید از حیران که تا حالا نرفته بودیم پر بود از تمشک.وقت ناهار هم تعدادی گاو اومدن پیشمون نون خشک تو ماشین داشتیم بابا گفت بریزین براشون گناه دارن.که چشمت روز بد نبینه خوششون اومده بود و دیگه نمیرفتن بابا با بادبزن کیشتشون میکرد منم جیغ میزدم شما هم میخندیدی که چوپانشون که خانم بسیار پیری بود بالاخره مداخله کرد و اونها رفتند.
اینجا هم شالیزارهای آستارا هست که زمان برداشت رسیده و شما هم که ناهار رو زدی به بدن و کلی انرژی کسب کردین مشغول بدو بدو و شیطنت هستین.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی