لبخند خدا
این اولین باریه که شروع کردیم به نوشتن خاطراتمون البته تاحالا هم می نوشتیم ولی تو سررسید نامه که خاله منا برامون وبلاگ درست کرد تا از این به بعد اینجا بنویسیم دست منا خالا درد نکنه.
روزتولد نی نی مون از ساعت٧صبح همراه مامانی،مامان پری وعمه پریسا رفتیم بیمارستان .خیلی دلهره داشتم ومیترسیدم.عمه پریسا تندو تندعکس می گرفت تا منو بردن اتاق عمل.
پسرم در تاریخ ٢٣/٦/١٣٨٩ ساعت١٠:٣٠ صبح در بیمارستان آرتا اردبیل به دنیا اومد.
تورو زودتر از من از اتاق عمل اورده بودن بیرون و به بابا نشونت داده بودن و بابا اسمتو به بقیه گفت.
رهام یعنی شمشیر تیزوبرنده و در عربی یعنی پرنده ای که شکار نکند.در شاهنامه پهلوان ایرانی،نام پسر گودرز ویکی از سرداران بهرام در جنگ با خاقان چین.
مامان پری بغلت کردو به بابا داد.کلی با بابا عکس گرفتی .بابا میگه فقط به این فکر میکردم که یعنی این نینیه خوشگل واقعا مال منه .من که اومدم هنوز بیهوش بودم درست نمیتونستم صورت مثل ماهتو خوب ببینم عمه پرستو که بعدا اومده بود تورو بغل کردو اورد پیشم اولین چیزی که تو اون حال به ذهنم رسید این بود که چقدر شبیه خودمی مثل این بود که دارن عکس بچگیمو نشونم میدن.
وای که چقدر دوستت داریم.چقدر احساس خوشبختی کردیم .
متاسفانه یه کوچولو بدحال بودی دکترگفت ریه ات آب داره و باید بستری بشی .بردنت طبقه پایین عمه پرستو موند پیشت وبابا هم یه پاش پیش تو بود و یه پاش پیش من عکستو میگرفت و می اورد به من نشون می داد تا شب که اومدم پیشت.روز بعد گفتن خداروشکرحالت خوب شده و میتونین برین خونه.ساعت 5بود که رسیدیم خونه همه بودن.مامانی برات اسفند دود کردوبابایه گوسفند قربونی کرد.
از اون روز زندگیه سه نفرمون شروع شد .شب اول رو تا صبح بیدار بودی بابا میچرخوندت تو اتاق بهت میگفت باباجون ماشین میخوای موتور میخوای یا دوچرخه هرچی میخوای بگوفقط یه کوچولو بگیر بخواب.چند روزیم عمه پریسا موند پیشمون وخیلی زحمتت رو کشید.ایشاالله تو عروسیش جبران کنیم.
چه شب و روزایی رو با هم گذروندیم روز به روز بزرگتر و شیرینتر شدی تا امروز که 10ماهو17 روزداری.الان هم داری با توپت بازی میکنی .مامانو بابا خیلی دوست دارن و خدارو شکر میکنن که یه قند عسلی مثل تو دارنالانم داری از سرو کول من بالا میری و کامپیوترو میخوای
ودیگه نمیزاری چیزی بنویسم.