رهام جانرهام جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

رهام لبخند خدا

مسافرت تابستانی

1392/5/24 17:47
نویسنده : مامان مهسا
141 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره قسمت ما هم شد و امام رضا طلبید.قرار شد بابایی اینا و خاله منا اینا بیان تهران و ما هم بریم تهران و از اونجا همگی همراه خاله فروغ اینا بریم مشهد.١تیر راه افتادیم یک شب در روستایی به اسم تنگه راه موندیم و فردایه اون روز حرکت کردیم به سمت مشهد اول یه خونه گرفتیم و قرارشد بعد از استراحت شب بریم زیارت داشتیم آماده میشدیم که دست داداشی در رفت و حال همه گرفته شد شما رفتی پیش خاله منا بغلش کردی چون گریه میکرد گفتی منا چی شده .قربونت برم که اینقدر مهربونی.خلاصه اونا رفتن بیمارستان و ما هم با حال گرفته راهیه حرم شدیم.نیمه شعبان بود و بی نهایت شلوغ شما و بابا تویه حیاط موندین ومن رفتم داخل حرم البته فقط تا نزدیک ضریح رفتم چون جمعیت خیلی بود.وقتی برگشتم شما بغل بابا خوابت برده بود برگشتیم خونه.روز بعد به طرقبه رفتیم و شب به حرم.روز بعد هم به شاندیز بازار و حرم رفتیم.تو وداداشی تو یکی از صحنها که نشسته بودیم برامون کتاب قرآن میووردین که بخونیم بعدشم gagnam style رقصیدین و حسابی آبرومونو بردین.روز بعد هم همگی برگشتیم نمین یه روز اردبیل رفتیم پارک یه روز آستارا فندقلو حیران آب گرم و کلی گردشو تفریح غزال جون هم اومد و چند روزی پیشمون موند.خلاصه مهمونها رفتن ما موندیمو جایه خالیه اونها البته بابایی و مامانی رو نگه داشتیم که 1ماهی رو پیشمون بمونن .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)