کلاس زبان
قند عسلی مامان این روزها کلاس زبان میرن یعنی دقیقا از ٢٢/٧/٩٢ روز دوشنبه
البته ناگفته نمونه که شب قبلش از هیجان بنده تا صبح خوابم نبرد
خلاصه روز دوشنبه راهیه آموزشگاه شدیم البته بعد از گرفتن کلی عکس یادگاری به مناسبت اولین روز کلاس رفتن رهام توسط بابایه مهربون
بعد از ثبت نام رفتیم سر کلاس اول گفتی نمیخوام مامان بریم ولی ٢تا پسر بچه شروع کردن با هم بازی کردن
و شماهم که حسابی خوشت اومده بود رفتی نشستی رویه صندلی خانم معلم که اومدند من با دلهره فراوان براشون توضیح دادم که رهام اولین تجربه کلاس رفتنش و ممکنه سر کلاس نمونه اگه بزاره من بیام و بشینم ایشون هم گفتن اگه ننشست باشه .پشت در منتظر بودم که در کلاس باز بشه و معلم بگه بیا بشین مادرهای بچه ها هم دلداریم میدادن که نگران نباش ایشاالله که میمونه ولی در کمال ناباوری هیچ خبری نبود
تا ١ ساعت کلاس تمام شد و بچه ها بیرون اومدند از لایه در که نگاه کردم دیدم شما که یک دستت جامدادی و یک دست دیگرتون مداد رنگی دارین وسایلتونو جمع میکنین و تو کیفتون میزارین خلاصه با خوشحالیه هر چه تمام از اینکه چه پسر جنتلمنی دارم به خانه برگشتیم و کلی پز دادیم
روز پنجشنبه جلسه دوم بود شما رفتی سر جاتون نشستین منم پیش مادرها که ناگهان در کلاس باز شد و یک عدد رهام همراه با خانم معلم بیرون اومد که خانم میگفت زود برگردیا رهام اومد پیشم و گفت مامان بریم (همه روز اول بهانه میگیرن جنابعالی تازه روز دوم یادت افتاد که مامانت کجاست)
خلاصه منم راضیت کردم که با هم بشینیم شما سر جات و منم آخر کلاس نشستن که این کلاسهای بچه ها واقعا دیدنیه معلم دونه دونه بچه ها رو میبرد ازشون سوال میکرد به صورت بازی وقتی همه رفتن شما گفتی حالا از مامان هم بپرس وای کع مرده بودم از خنده یا یکی از بچه ها اسمش مهسا بود اسم اونو که معلم میگفت شما میگفتی مامان تو رو میگه
جلسه سوم هم باز اومدم نشستم و خانم معلم هم کلی باهاتون بازی کردخیلی خوشت اومده که میگی بازهم میخوام برم کلاس زبان