رهام جانرهام جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

رهام لبخند خدا

کلاس زبان

1392/10/14 19:25
نویسنده : مامان مهسا
235 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلی مامان این روزها کلاس زبان میرن یعنی دقیقا از ٢٢/٧/٩٢ روز دوشنبه

البته ناگفته نمونه که شب قبلش از هیجان بنده تا صبح خوابم نبرد

niniweblog.com

خلاصه روز دوشنبه راهیه آموزشگاه شدیم البته بعد از گرفتن کلی عکس یادگاری به مناسبت اولین روز کلاس رفتن رهام توسط بابایه مهربون

niniweblog.com

بعد از ثبت نام رفتیم سر کلاس اول گفتی نمیخوام مامان بریم ولی ٢تا پسر بچه شروع کردن با هم بازی کردن

niniweblog.com

و شماهم که حسابی خوشت اومده بود رفتی نشستی رویه صندلی خانم معلم که اومدند من با دلهره فراوان براشون توضیح دادم که رهام اولین تجربه کلاس رفتنش و ممکنه سر کلاس نمونه اگه بزاره من بیام و بشینم ایشون هم گفتن اگه ننشست باشه .پشت در منتظر بودم که در کلاس باز بشه و معلم بگه بیا بشین مادرهای بچه ها هم دلداریم میدادن که نگران نباش ایشاالله که میمونه ولی در کمال ناباوری هیچ خبری نبود

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

تا ١ ساعت کلاس تمام شد و بچه ها بیرون اومدند از لایه در که نگاه کردم دیدم شما که یک دستت جامدادی و یک دست دیگرتون مداد رنگی دارین وسایلتونو جمع میکنین و تو کیفتون میزارین خلاصه با خوشحالیه هر چه تمام از اینکه چه پسر جنتلمنی دارم به خانه برگشتیم و کلی پز دادیم

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

روز پنجشنبه جلسه دوم بود شما رفتی سر جاتون نشستین منم پیش مادرها که ناگهان در کلاس باز شد و یک عدد رهام همراه با خانم معلم بیرون اومد که خانم میگفت زود برگردیا رهام اومد پیشم و گفت مامان بریم (همه روز اول بهانه میگیرن جنابعالی تازه روز دوم یادت افتاد که مامانت کجاست)

خلاصه منم راضیت کردم که با هم بشینیم شما سر جات و منم آخر کلاس نشستن که این کلاسهای بچه ها واقعا دیدنیه معلم دونه دونه بچه ها رو میبرد ازشون سوال میکرد به صورت بازی وقتی همه رفتن شما گفتی حالا از مامان هم بپرس وای کع مرده بودم از خنده یا یکی از بچه ها اسمش مهسا بود اسم اونو که معلم میگفت شما میگفتی مامان تو رو میگه

niniweblog.com

جلسه سوم هم باز اومدم نشستم و خانم معلم هم کلی باهاتون بازی کردخیلی خوشت اومده که میگی بازهم میخوام برم کلاس زبان

niniweblog.com

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان ابوالفضل
14 آبان 92 21:38
قربون خودت و کلاس رفتنت خودت و داداشت با این کلاس رفتنتون ببینم عید میتونید با هم انگلیسی حرف بزنید
مامان ابوالفضل
25 آبان 92 1:20
خاله قربونت این مامانه تنبلت نمیکنه خاطراتت رو زود به زود بنویسه