رهام جانرهام جان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

رهام لبخند خدا

مسافرت تابستانی

بالاخره قسمت ما هم شد و امام رضا طلبید.قرار شد بابایی اینا و خاله منا اینا بیان تهران و ما هم بریم تهران و از اونجا همگی همراه خاله فروغ اینا بریم مشهد.١تیر راه افتادیم یک شب در روستایی به اسم تنگه راه موندیم و فردایه اون روز حرکت کردیم به سمت مشهد اول یه خونه گرفتیم و قرارشد بعد از استراحت شب بریم زیارت داشتیم آماده میشدیم که دست داداشی در رفت و حال همه گرفته شد شما رفتی پیش خاله منا بغلش کردی چون گریه میکرد گفتی منا چی شده .قربونت برم که اینقدر مهربونی.خلاصه اونا رفتن بیمارستان و ما هم با حال گرفته راهیه حرم شدیم.نیمه شعبان بود و بی نهایت شلوغ شما و بابا تویه حیاط موندین ومن رفتم داخل حرم البته فقط تا نزدیک ضریح رفتم چون جمعیت خی...
24 مرداد 1392

لغت نامه رهام

عزیز دلم اولین کلمه ای که گفتی بابا بود (خرداد ٩٠)چند ر وز بعد مامان رو گفتی بعد آب و عمه رو گفتی بعد برای مدتی حرف نزدی که به خاطر دو زبانه بودنت بود بعد از اون منظورتو با ایما و اشاره میرسوندی تمام صداهارو در میووردی مثل صدای حیوانات ولی از حرف زدن خبری نبود یکی میگفت گنجشک بخوره یکی میگفت تخم کفتر ولی هیچ کس حواسش نبود که تو دو زبانه هستی و تقریبا قاطی کردی که به چه زبونی باید حرف بزنی مثلا توپتو مینداختی و میگفتی آت یعنی پرت کردن (پاییز٩٠)یا به شیرت اول میگفتی مه مه بعد میگفتی شیر بعد میگفتی سوت و........    خلاصه بعد از مدتی (تابستان ٩١ )بغل بابایی بودی تو ماشین رفته بودیم اردبیل بابایی بیرون...
24 مرداد 1392

نوروز92

امسالم مثل سالهای گذشته برای عید راهی اهواز شدیم.البته یکراست از نمین به اهواز رفتیم از سمت خلخال ازشهرهای زنجان همدان بروجرد خرم آباد گذشتیم خیلی راه بود ساعت ٩صبح راه افتادیم و ١١:٣٠رسیدیم اهواز من خیلی خسته شده بودم ولی شما که تو صندلیت نشسته بودی و بیشتر مسیر رو خواب بودی.بابا هم میگفت خسته نشده خلاصه رسیدیم خونه بابایی و مامانی البته خونه جدید که حالا خاله منا هم همسایشون شده بود.حسابی این ١٣روزو خوش گذروندیم یه پامون خونه خاله منا اینا بود یه پا مون خونه بابایی اینا.آخر شبا هم که خاله منا اینا میخواستن برن بخوابن تو وابوالفضل با گریه از هم جدا میشدین یه شبم رفتیم تو اتاق ابوالفضل که شماها با هم بخوابین ولی اینقدر روی تخت بالاوپایین پری...
23 مرداد 1392

مدل جدید شیر خوردن

اینم مدل جدید شیر خوردن قند عسل مامان البته ٢ماه که دیگه شیشه نمی خوره الهی بمیرم برات مامان جونم آخه شیشه رو خیلی دوست داری ولی به خاطر خودته پسرم مامانو ببخش.   ...
1 اسفند 1391

یک روز برفی

مامان و گل پسری با هم این آدم برفی رو درست کردن. رهام با بیلچه برف میاورد برام و هر بار می گفت مامان برف مامان برف .خیلی بهمون خوش گذشت آخر سر هم کلی به هم برف پاشیدیم و بدو بدو کردیم.قربونش برم مواظب بود که دستکشهاش برفی نشه آخه خیلی دوستشون داره. ...
21 بهمن 1391

گل پسرم 2ساله شد

پسر عزیزم تولدت مبارک.چون  ١سالگیتو نتونسته بودم برات تولد بگیرم میخواستم در تولد ٢سالگیت جبران کنم.بابا برات کارتهای خوشگلی خریده بود که با اون کارتها مهمونها رو دعوت کنیم.یک شب قبلشم با زن عمو سعیده و بابا خونه رو تزئین کردیم تو خواب بودی وقتی بیدار شدی حسابی ذوق کردی. بابایی و مامانی هم خونمون بوندن.روز تولد همه مهمونها زحمت کشیدن اومدن وکلی کادوهای خوشکل برات آوردن.البته تو خیلی بهانه گرفتی میخواستی بابا هم باشه تو تولد ولی نمیشد آخه مهمونی زنونه بود.بابا خونه عمو صمد بود تو هم یا اونجا بودی یا وقتی میومدی منو محکم بغل میکردی. خاله منا برات یه اس ام اس قشنگ فرستاده بود. چه لطیف است حس آغازی دوباره وچه زیباست رسیدن دوباره ...
30 آبان 1391