رهام جانرهام جان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

رهام لبخند خدا

رهامم 3 ساله شد

    امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید گویی بساط عیش مداوم به من رسید نور ستاره ای در شب تولدش انگار که فرشته ای از ازل رسید فرشته کوچکم تولدت مبارک       وجود زیبایت وارد به دنیا میشود هدیه سالروزش این آوا میشود عاشقی چون من بی پروا میشود در شعر تولد غرق رویا میشود اینگونه سالی دگر از عمر تو آغاز میشود تولدت مبارک         خدای اطلسی ها با تو باشد پناه بی کسی ها با تو باشد تمام لحظه های خوب یک عمر به جزدلواپسی ها با تو باشد گل من تولدت مبارک   ...
23 شهريور 1392

دومین مسافرت تابستان

قند عسل مامان امسال تابستان جور شد که یک بار دیگه با خاله فروغ اینها بریم مسافرت١٣/٦/٩٢راه افتادیم به سمت انزلی خونه عمو مهدی و خاله منصوره شب رسیدیم فرداش رفتیم کنار بندر انزلی که عکس بندازیم بعد از گرفتن عکس راه افتادیم به سمت رامسر اونجا خاله فروغ اینها تو هتل منتظرمون بودن شما هم میگفتی بریم فلیبز(عمو فریبرز)هوا و طبیعت رامسر عالی بود از شانس خوبمون هوا ابری بود ولی از شرجی و گرما خبری نبود فضای هتل هم خیلی قشنگ بود ازم عکس نگیر نمیخوام   اینجا جنگل ٢٠٠٠یه پرورش ماهی که ایستادیم ناهار بخوریم   از رامسر برگشتیم خونه خاله فروغ تهران رفتیم برای شما لباس بخریم حاضر نبودی شلوار لی رو پرو کنی خانم...
22 شهريور 1392

ماهی

عشقم این اولین باریه که نقاشی کشیده اونم ماهی تاریخ ٢٤اسفند٩١ البته این نقاشیها گم شده بودن وتازه پیداشون کردم و خیلی خوشحالم ...
8 شهريور 1392

غذا خوردن پسر گلم

پسرم باید دیگه خودت غذا تو بخوری البته بیشتر به بازی میگذره غذا خوردنت چون خودم بهت غذا میدم اگر به حال خودت بزارم که پوست و استخوان میشی.   این گل پسر قند عسل مامان که با این لگوهای ستاره ای تاج درست کرده . ...
8 شهريور 1392

پهلوون پنبه

پهلوون پنبه دامدالا دیمدا روهامم عاشق برنامه عمو پورنگ و پهلوون پنبه هست. مرسی عمو پورنگ از برنامه خوبتون. ...
8 شهريور 1392

نماز

پسرم نماز خوندن رو خیلی دوست داری این بار که جا نماز رو پهن کردی و نماز خوندی گفتی مامان من باباییم.یعنی مثل بابایی نماز میخونم. ...
8 شهريور 1392

پیک نیک

جمعه من و شما و بابا ٣نفری رفتیم حیران و بعد هم آستارا.بابا بردمون یه جایه جدید از حیران که تا حالا نرفته بودیم پر بود از تمشک.وقت ناهار هم تعدادی گاو اومدن پیشمون نون خشک تو ماشین داشتیم بابا گفت بریزین براشون گناه دارن.که چشمت روز بد نبینه خوششون اومده بود و دیگه نمیرفتن بابا با بادبزن کیشتشون میکرد منم جیغ میزدم شما هم میخندیدی که چوپانشون که خانم بسیار پیری بود بالاخره مداخله کرد و اونها رفتند. اینجا هم شالیزارهای آستارا هست که زمان برداشت رسیده و شما هم که ناهار رو زدی به بدن و کلی انرژی کسب کردین مشغول بدو بدو و شیطنت هستین. ...
8 شهريور 1392

تلفنی حرف زدن رهام

عزیزکم وقتی میخواد تلفنی حرف بزنه: رهام:الو مامان:سلام رهام رهام:سنام مامان:خوبی رهام:خوبی چه می(چه کار می کنی) مامان:بازی میکنم رهام:چه خه(چه خبر) مامان:سلامتی رهام:کاری(کاری نداری) مامان:نه رهام:خودز(خداحافظ) میمیرم برایه این کلمات مختصر و مفیدت
26 مرداد 1392

قونقان بخون

بابایی و مامانی ماه رمضان رو پیشمون موندن .صبحها که بیدار میشدی میگفتی بابایی سنام(سلام)مامانی سنام صبح بخیر به بابایی میگفتی دارو خوردی یا دارو منه(مال منه).از مامانی قرآن دیجیتالیشو میگرفتی می خواستی گوش بدی میگفتی قونقان بخونم مرتبم بهشون میگفتی پاشو نماز بخون ...
24 مرداد 1392